بتانگاری کالاها
یکی از ویژگیهای جامعهی سرمایهداری است که نخستین بار مارکس آن را شناسایی کرد. در جامعهای که بر پایهی مالکیت خصوصی بنا شده و در آن روابط بازار بر همه چیز سایه انداخته باشد، فرایندهای تولید از یکدیگر مستقل و جدا
نویسنده: سایمون مون
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم:حسن چاوشیان
Commodity Fetishism
یکی از ویژگیهای جامعهی سرمایهداری است که نخستین بار مارکس آن را شناسایی کرد. در جامعهای که بر پایهی مالکیت خصوصی بنا شده و در آن روابط بازار بر همه چیز سایه انداخته باشد، فرایندهای تولید از یکدیگر مستقل و جدا میشوند. فقط در بازار است که کارهای انجام گرفته در چنین فرایندهایی، از طریق فروکاسته شدن به معیار عمومی پول، با هم موازنه میشوند - و به این ترتیب کار خصوصی به امر اجتماعی بدل میشود. اما رابطهی میان کار خصوصی و کار اجتماعی به صورت خاصیت عینی محصول کالایی در میآید، مثلاً در عبارتی مانند «این کالا ده پوند میارزد». روابط اجتماعی تثبیت شده در فرایندهای تولید اشیاء که به لحاظ تاریخی فرایندهایی خاصاند، از دیدهها پنهان میشود و به صورت امری متفارت، به صورت روابط میان افراد غیرتاریخی سودجو و کالاهایی که در مقام مصرفکننده خواهان به چنگ آوردن آن هستند، جلوهگر میشود. روابط تولید در روابط بازار حل میشود، روابط طبقاتی در فردگرایی و به حداکثر رساندن نفع محو میشود، و محصولات بیجان کار، صاحب ویژگیهای زندهی تولیدکنندگانشان میشوند و بر آنان سلطه و سیطره مییابند. مارکس این وضع را تبدیل سوژه به ابژه تلقی میکرد که با بیگانگی، یا جدایی تولیدکنندگان از کارشان درجامعهی سرمایهداری به وقوع میپیوندد؛ او هر تحلیلی را که این تبدیل و واژگونگی را تکرار کند، از این طریق که اشیاء را همچون اشخاص جلوه دهد و آدمیان را همچون اشیاء، ضرورتاً حامی سرمایهداری تلقی میکرد نه منتقد سرمایهداری.
این فکرکه دنیای اجتماعی سرمایهداری متشکل از مجموعه نمودهایی است متفاوت با واقعیت بنیادین، پایه و اساس همهی نظریههای ایدئولوژی است. بر این مبنا، این امر که نمود یا صورت با جوهر یا ذات تفاوت دارد از نظر مارکس مستلزم آن است که اقدامی علمی(از طریق فرایند انتزاع) به عمل آید تا ذات و جوهر واقعی از تأثرات حسی حاصل از نمود و صورت جدا و آشکار گردد. و سرانجام، از نظر مارکس، اگر روابط تولید به نحوی اجتماعی شوند که دیگر مالکیت خصوصی وسایل تولید در میان نباشد، تعارض و تفارت میان ذات و نمود از بین میرود؛ روابط اجتماعی دیگر به واسطهی روابط بازار برقرار نمیشوند بلکه در هماهنگی دموکراتیک و آگاهانهی فعالیت کاری، بیدرنگ فاش و شفاف میشوند.
در قرن بیستم این دیدگاه با سه مخالفت روبهرو بوده است. نخست، پوزیتیویستها وجود هرگونه تمایز معنادار میان ذات و نمود را انکار کردهاند. واقعیت چیزی جز نمود واقعیت نیست و یگانه توهم یا اوهامی که وجود دارد یا ابداع نظریهپردازان اجتماعی گمراه است به کژ فهمیهای روانشناختی مشاهدهگران اجتماعی. با این حال، این نقد که بر مقدمات متفاوتی بنا میشود، ناتوان از توجه به واقعگرایی فلسفی مارکسیسم و مفهوم تفاوت نظاممند، و نه فقط تفاوت ادراکی، میان ذات و نمود است.
رهیافت دوم نیز همان پرسش را پیش میکشد که آیا واقعیت از مجموعه نمودهایی تشکیل یافته که باید آنها را کنار زد تا ذات درونی آن آشکار شود، اما این پرسش از دیدگاهی عقلگرایانه مطرح میشود که تأکیدش بر تمایز میان شیء متعلّق (ابژهی) معرفت و شیء (ابژهی) واقعی، و تصرف اولی در دومی از لحاظ معرفت و در جریان عمل است. اما در عین حال افرادی که در یک سطح فقط حاملان ساختارهای سیستمی هستند، درعینحال، شرایط وجودی خود را به صورت ذهنی (سوبژکتیو) نیز تجربه میکنند و به آن مربوط میشوند؛ آنها این تجربه را از طریق نظامی از بازنماییها انجام میدهند و همین فرایند است که آنها را به فاعل شناسا تبدیل میکند. به این ترتیب، در این رهیافت تقابل و تفاوت میان ذات و نمود نفی میشود و تفاوت میان وجود سیستمی و وجود تجربهای جای آن را میگیرد. با این حال، این تفاوت دوم باید ویژگی همهی جوامع باشد، برخلاف تفاوت اول که مختص به جامعهی سرمایهداری است.
رهیافت نسبتاً متفاوتی نیز بر مبنای تأمل روی تجربهی شوروی مطرح شده است. نخست، در واقع امر، با اینکه پدیدههای بازار در شوروی شکلها و کارکردهایی متفاوت با جامعهی سرمایهداری دارند، چندین نسل در شوروی پس از تجربهی 1917 ظاهراً بیگانگی را که ویژگی بتانگاری کالا است هنوز ریشهکن نکردهاند. دوم، از لحاظ نظریه، برای اصلاح و بازسازی برنامهریزی مرکزی به صورت شکلی از سوسیالیسم بازار، این مسئله مطرح است که آیا بتانگاری کالاها در نتیجهی اتکای بیشتر به نیروهای بازار ضرورتاً پدید خواهد آمد. و این سؤال نیز پیش میآید که آیا میتوان روابط بازار را از روابط مالکیت خصوصی جدا کرد، یعنی آیا بازار سوسیالیستی هیچ معنای نظری یا عملی دارد. این مسئله نتایج مهمی برای هرگونه نظریهپردازی دربارهی معنای سوسیالیسم در سالهای پایانی قرن بیستم دارد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}